دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

حاج حداد الكنعانی و نگاهی به تاریخ حزب سعادت

حاج حداد هادی محمد الکنعانی، تاجری شناخته شده و از بزرگان شهر آبادان در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ میلادی، یکی از فعالان موثر سیاسی جامعه عرب بود. وی، متولد آبادان، در سال ۱۹۴۵ همراه با شماری دیگر از شیوخ و فعالان عرب، حزب اتحاد عشایر عرب معروف به حزب سعادت را تأسیس کرد. اطلاعات دقیقی در مورد حاج حداد موجود نیست جز اینکه پدرش هویدی (مصغر هادی) و مادرش ضحیه نام داشته‌اند. حاج حداد دارای پنج فرزند به نام‌های محسن، شریف، سالم، علیه و نوریه بود. وی نه تنها یکی از پایه‌گذاران حزب سعادت بلکه در نهایت یکی از قربانیان درگیری‌ها میان این حزب و حزب توده شد.

حزب سعادت را بخشی از سیاسیون عرب، به ویژه با هدایت شیخ عبدالله خزعل، فرزند شیخ خزعل پایه گذاری کردند و حاج حداد در سال ۱۹۴۵ رهبری حزب را برعهده داشت. 

اهمیت حزب سعادت در این بود که نوع جدیدی از فعالیت سیاسی را در میان مردم عرب پایه‌گذاری کرد. تا پیش از آن، بیشتر قیام‌ها و اعتراضات مردم عرب از سوی قبایل صورت می‌گرفت و حتی نام این اعتراضات با نام قبایل گره خورده بود؛ مانند انتفاضه بنی‌طرف یا انتفاضه بنی‌کعب. حاج حداد اما به‌جای ادامه این روند، به تشکیل یک حزب سیاسی روی آورد و نوعی فعالیت مدنی را بنیان نهاد.

نکته دیگر این است که حزب سعادت مقاومت نظامی را کنار گذاشته و مجموعه‌ای از مطالبات مدنی را در دستور کار خود قرار داده بود. طبق بیانیه حزب سعادت، که از معدود اسناد به‌جا مانده از آن دوران است، مهم‌ترین مطالبات حزب به شرح زیر بودند:

تشکیل حکومت فدرال و اعطای خودمختاری به مردم عرب

آزادی آموزش زبان عربی

آزادی انتشار کتاب، مجله و روزنامه به زبان عربی

آزادی پوشش لباس عربی

امکان برگزاری مراسم فرهنگی به زبان عربی

می‌توان گفت این اولین طرح هدفمند مطالبات مردم عرب پس از سقوط شیخ خزعل بود، چیزی که در سایر فعالیت‌های سیاسی و اعتراضات آن دوره دیده نمی‌شد.

در آن زمان و در بحبوحه سال ۱۹۴۵، تحت تأثیر رخدادهای کردستان و آذربایجان، این امید در میان قومیت‌ها شکل گرفته بود که بتوانند به نوعی خودمختاری سیاسی دست پیدا کنند. در نتیجه، برخی از بزرگان و کنشگران عرب اقدام به تأسیس حزب سعادت کردند؛ حزبی که هدف آن احیای حقوق از دست‌رفته مردم عرب بود. این حزب، به‌دلیل ماهیت مدنی‌اش، به‌سرعت در شهرهای مختلف اهواز گسترش یافت و در شهرهای دیگر استان نیز شعبه‌هایی برای آن تأسیس شد؛ از جمله مهم‌ترین آنها، شعبه خفاجیه (سوسنگرد) بود.

با این حال، این مطالبات به‌سرعت باعث ایجاد تنش میان حزب سعادت و حزب توده شد. حزب توده، با توجه به تأکید حزب سعادت بر مطالبات قومی و ارتباط نزدیک آن با شیوخ عرب، حزب سعادت را یک جریان دست‌راستی می‌دانست و درگیری‌های مستمری میان این دو حزب رخ می‌داد.

محمود طاهراحمدی در کتاب «درآمدی بر اتحادیه‌های کارگری خوزستان» فعالیت‌های حزب سعادت را در تضاد با جنبش کارگری شرکت نفت ارزیابی می‌کند؛ جنبشی که علیه بهره‌کشی‌های شرکت نفت فعال بود.

در حقیقت، مطالبات کارگری برای حزب سعادت جنبه ثانویه داشت. از دیدگاه آنان، مسأله اصلی نه کارگری، بلکه به‌حاشیه‌راندن مردم عرب در منطقه بود. به همین دلیل، حزب سعادت رابطه خوبی با شیوخ داشت و حتی تلاش می‌کرد کارگران عرب فعال در جنبش کارگری را به خود جذب کند. این تنش‌ها چنان پیش رفت که از نگاه فعالان کارگری، حزب سعادت و حامیانش موضعی خصمانه در برابر آنها اتخاذ کرده بودند. در سال ۱۳۲۵، نمایندگان کارگران بندر معشور (ماهشهر) خبر حمله به تجمع خود را این‌گونه اعلام کردند:

«سرمایه‌داران خائن و مزدور، عده‌ای از اعراب عشایر را علیه کارگران تحریک کرده و با سلاح‌های گرم و سرد به ما حمله کردند، به‌طوری که کوی کارگران در محاصره اشرار مسلح با تفنگ‌های انگلیسی قرار گرفت.»

احمد طاهر به‌جز بیانیه کارگران، سند دیگری دال بر هدایت این درگیری‌ها توسط حزب سعادت ارائه نمی‌دهد. با این حال، نتیجه این تنش‌ها باعث شد که حزب سعادت در چارچوب یک جریان دست‌راستی و مخالف حقوق کارگری تعریف شود و درگیری‌ها میان دو طرف شدت یابد.

سرانجام، به نقل از روزنامه عراقی الیقظة، در ۱۵ جولای ۱۹۴۶، اعضای حزب توده به مقر حزب سعادت حمله کردند که به درگیری و زد‌و‌خورد شدید انجامید. در این درگیری، تمامی اعضای حاضر در مقر حزب سعادت کشته شدند. این روزنامه همچنین گزارش می‌دهد که پس از این حادثه، فعالان حزب توده به خانه رهبران حزب سعادت، از جمله خانه حاج حداد، حمله کردند و آنجا را به آتش کشیدند. در جریان این حمله، حاج حداد و بیشتر رهبران حزب، از جمله حسین الکزی، کشته شدند.

الیقظة در شماره ۱۰۱ خود، به نقل از افراد نزدیک به حزب سعادت، ادعا می‌کند که نیروهای حکومت نیز در این حملات و کشتار نقش کلیدی داشته است.

بر اساس برخی روایت‌های شفاهی به‌جا مانده، پیکر دوازده نفر از کشته‌شدگان، از جمله حاج حداد، در قبرستان سید خلف، که پشت اداره راهنمایی و رانندگی خرمشهر قرار دارد، به خاک سپرده شد.

یوسف عزیزی بنی‌طرف در مقاله‌ای با عنوان «ستم ملی در ذهن نوجوان من» که در ۱۶ تیر ۱۳۹۵ منتشر شد، می‌نویسد که شیخ عبدالله خزعل تلاش کرد حزب سعادت را دوباره احیا کند، اما در این کار موفق نشد. او این وقایع را نشانه‌ای از عدم امکان فعالیت سیاسی در ساختار سیاسی ایران تلقی می‌کرد. در نامه‌ای به کنسول بریتانیا در خلیج‌فارس، شیخ عبدالله خزعل وضعیت پیش‌آمده را اینگونه توضیح می دهد:

جنابعالی مستحضرید که چگونه بی‌عدالتی و ستم موجب شده تا من، از وطنم خوزستان، فراری شوم. من تصور می‌کردم که ایران پس از برکناری حاکم ستمگر، رضا شاه، به یک حکومت واقعی دموکراتیک تبدیل شود. اما تا آنجا که دولت در ایران با سرنگونی دچار شده، بی‌نظمی‌ها از سوی فعالیت‌های حزب دموکرات، یعنی توده، برانگیخته شده است. این حزب که در حال رشد و قدرت‌گیری است و دولت را وادار به پذیرش پیشنهادات نابخردانه خود کرده، هدفش خیانت به مردم و غارت اموال و زمین‌های آنان است.

بسیاری از تظلم‌نامه‌ها را نوشته‌ام و به همراه شکایات هموطنانم از عرب‌های خوزستان، که مرا مجاز به مذاکره با تمام مقامات در مورد ملیت، آزادی‌ها و حقوق‌شان دانسته‌اند، ارائه داده‌ام. آنها از آزادی‌ها و حقوق خود توسط دولت محروم شده‌اند و از ما خواسته‌اند که به آنها کمک کنیم، زیرا ما حق داریم خودمان امور خود را اداره کنیم و آزادی‌هایمان را به دست آوریم. حتی این مطلب را به جناب عالی، پیشینیانتان، نیز یادآوری کرده‌ام، زمانی که از من افتخار ملاقات با ایشان را داشتم.

وضعیت رو به وخامت است و شرایط بحرانی شده است. احترام به خودمان هم مادی و هم معنوی تهدید می‌شود زیرا قدرت حزب ستمگر رو به افزایش است. لذا ملزم به یادآوری شما هستم به وفاداری و صداقت پدرم، شیخ خزعل، و دوستی‌ها و رفاقت‌های گذشته. من نیز به همان اندازه وفادار و صادق هستم که پدرم در شرایط مختلف بود.

از شما می‌خواهم که عدالت را رعایت کنید و به دادخواهی ما با انصاف رسیدگی نمایید.

 

اما سیاست انگلیس در عصر جدید تغییر پیدا کرده بود و همانند مطالبات حزب سعادت، به مطالبات شیخ عبدالله الخزعل نیز وقعی نهاده نمی شود. و اینگونه می شود که صفحه دیگری از تاریخ مقاومت مردم عرب به پایان می رسد.  البته تاریخ خزب سعادت جای کار بیشتری دارد و اگر فرصت شد در آینده به شکل مفصل تری به آن خواهیم پرداخت. 

 نامه‌ مورخ ۲۶.۶.۴۵ از عبدالله شیخ خزعل، خوزستان